احساس او
𝐏𝟑𝟓
پرش زمانی=غروب
غروب آفتابو دیدم، این منو یاد خاطراتم میندازه:(
هیچوقت فکر نمیکردم از غروب بدم بیاد
آسمون کم کم داشت ب سمت تاریکی میرفت، منم کیفارو گردگیری کردمو کت های چرمی رو که موقع نشون دادن ب مشتریا در آورده بودمو جمع کردم.
رفتم رو ی صندلی نشستم ک صدای باز شدن درو شنیدم.
یع مرد خوشتیپ با عینک آفتابی و کت چرم مشکی اومد داخل. منم بلند شدم رفتم کارش رو بپرسم
من:چجوری میتونم کمکتون کنم؟
مرد:10 تا کت مشکی ی جور میخوام.... و همین طور کیف...
من:بیاید ببینید چه کیفی مَد نظرتونه. در مورد کت هم چون چرم گاوه ممکنه مشکی و همین طور ی شکل نداشته باشیم ولی تمام تلاشمو میکنم تا اون چیزی که میخاید رو پیدا کنم..
مرد سرش رو ب نشونه تایید تکون داد.
منم اول رفتم سمت کیف و ی کیف خیلی خاص رو نشونش دادم(خیلی گرون بود و میدونستم که قرار نیست ده تا ازش داشته باشیم ولی نشونش دادم)
مرد سرشو تکون داد و گفت:فوق العادس
بعدم چشاشو ریز کرد و بیشتر ب جزئات کیف دقت کرد
من:مطمعن نیستم ازش 10 تا داشته باشیم
مرد:نه فقط یدونه ازین کیف میخوام
من:چشم
کیفو رو صندوق گذاشتم و با سرعت دوباره رفتم طرف مرده
مرد:و کت ها؟
من اونو بردم طرف رگال کت ها
یع کت مشکی در آوردم و گفتم: این کت رو فقط ازش دوتا داریم ولی اگه پسند کنید میگیم 8 تا دیگه برامون بیارن
اون کت گرون بود و من واس اینکه بیشتر جلوی رئیس خدمو گنده کنم سعی داشتم اونارو خوب بفروشم تا بتونم خدمو تو دلش جا کنم... صرفا جهت گرفتن حقوق بیشتر(دوره آموزش کلاه برداری با لیزاᕕ( ՞ ᗜ ՞ )ᕗ)
مرد:او دختر تو خیلی خوش سلیقه ای
خیلی خجالت کشیدم و سرمو پایین انداختم اکثرا عادت ندارم زیاد حرف بزنم ولی وقتی مردم درمورد حرفام نظر میدن(اونم خوب) خیلی خجالت میکشم
مرد:میخوام این کت رو امتحان کنم
من کمک کردم کتشو دربیاره و کتشو گرفتم که با صحنه عجیبی مواجه شدم.....
ادامه دارد...
پرش زمانی=غروب
غروب آفتابو دیدم، این منو یاد خاطراتم میندازه:(
هیچوقت فکر نمیکردم از غروب بدم بیاد
آسمون کم کم داشت ب سمت تاریکی میرفت، منم کیفارو گردگیری کردمو کت های چرمی رو که موقع نشون دادن ب مشتریا در آورده بودمو جمع کردم.
رفتم رو ی صندلی نشستم ک صدای باز شدن درو شنیدم.
یع مرد خوشتیپ با عینک آفتابی و کت چرم مشکی اومد داخل. منم بلند شدم رفتم کارش رو بپرسم
من:چجوری میتونم کمکتون کنم؟
مرد:10 تا کت مشکی ی جور میخوام.... و همین طور کیف...
من:بیاید ببینید چه کیفی مَد نظرتونه. در مورد کت هم چون چرم گاوه ممکنه مشکی و همین طور ی شکل نداشته باشیم ولی تمام تلاشمو میکنم تا اون چیزی که میخاید رو پیدا کنم..
مرد سرش رو ب نشونه تایید تکون داد.
منم اول رفتم سمت کیف و ی کیف خیلی خاص رو نشونش دادم(خیلی گرون بود و میدونستم که قرار نیست ده تا ازش داشته باشیم ولی نشونش دادم)
مرد سرشو تکون داد و گفت:فوق العادس
بعدم چشاشو ریز کرد و بیشتر ب جزئات کیف دقت کرد
من:مطمعن نیستم ازش 10 تا داشته باشیم
مرد:نه فقط یدونه ازین کیف میخوام
من:چشم
کیفو رو صندوق گذاشتم و با سرعت دوباره رفتم طرف مرده
مرد:و کت ها؟
من اونو بردم طرف رگال کت ها
یع کت مشکی در آوردم و گفتم: این کت رو فقط ازش دوتا داریم ولی اگه پسند کنید میگیم 8 تا دیگه برامون بیارن
اون کت گرون بود و من واس اینکه بیشتر جلوی رئیس خدمو گنده کنم سعی داشتم اونارو خوب بفروشم تا بتونم خدمو تو دلش جا کنم... صرفا جهت گرفتن حقوق بیشتر(دوره آموزش کلاه برداری با لیزاᕕ( ՞ ᗜ ՞ )ᕗ)
مرد:او دختر تو خیلی خوش سلیقه ای
خیلی خجالت کشیدم و سرمو پایین انداختم اکثرا عادت ندارم زیاد حرف بزنم ولی وقتی مردم درمورد حرفام نظر میدن(اونم خوب) خیلی خجالت میکشم
مرد:میخوام این کت رو امتحان کنم
من کمک کردم کتشو دربیاره و کتشو گرفتم که با صحنه عجیبی مواجه شدم.....
ادامه دارد...
- ۳.۱k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط